p3

ا.ت:من با تو زندگی نمیکنم
از رو تخت بلند شدم سرم گیج رفت که جونگ کوک اومد منو گرفت براید استایل بغلم کرد منو برد پایین بعد گزاشتم زمین خودمو رسوندم به در هر کاری کردم در باز نشد.
کوک: جایی داری میری بیبی من؟
ا.ت: آره میخوام برم خونم دلم برای خانوادم تنگ شده و من بیبی تو نیستم(عصبی)
کوک: فکر نکنم به کسی اجازه بیرون رفتن داده باشم(سرد)
کوک: تو باید با من زندگی کنی
ا.ت: من با تو زندگی نمیکنم(عربده)
ا.ت: بزار یه لحظه برم خونه وسایلمو بیارم حداقل
کوک: وسایلتو آوردم
ا.ت: وااااا بابام چی گفت؟
کوک: بابات راضی شد و قبول کرد که با من زندگی کنی و تو رو فروخت به من


ادامه دارد......💐💐
شرط:
10لایک
10کامنت
5فالو
دیدگاه ها (۱)

p4

p5

p2

تنفری که به عشق تبدیل شد: آزمون زندگی p1

مدرسه اوکی داpart48ا/ت: الو سلام... : سلام ا/ت خوبی گوشی رو ...

وقتی تو دعوا بهت آسیب میزنن و بیهوش میشینامجون:(بغض کرده) بی...

پارت ۴۱ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط